قصه؛ ‎یک عصر معمولی در خانه‌ی احمدی‌ها

تربیت دینی کودکان

(09:28) 19 آبان 1404
زمان مورد نیاز برای مطالعه:3دقیقه

هوا کم‌کم رو به خنکی می‌رفت و نور طلایی آفتاب از پشت پرده‌های اتاق پذیرایی به آرامی به داخل می‌تابید. ‏مامان سارا مشغول آماده‌کردن شام بود که صدای هیجان‌زده‌ی علی، پسر چهارساله‌اش، از اتاق شنیده شد‎:
‎"‎مامان! بابا! نگاه کنید دارم نماز می‌خونم‎!"‎
سارا با لبخند به سمت اتاق رفت. علی را دید که روی فرش کوچک اتاقش ایستاده، دست‌هایش را مثل ‏پدرش بالا برده و با جدیت تمام، زیر لب چیزی زمزمه می‌کرد. سجاده‌اش همان پتوی محبوبش بود که ‏همیشه با آن بازی می‌کرد‎.‎
سارا با محبت گفت‎:
‎"‎آفرین عزیزم! چه نماز قشنگی‎!"‎
در راه برگشت به آشپزخانه، یادش آمد شش ماه پیش، وقتی علی برای اولین بار حرکات نماز را تقلید کرده ‏بود، محمود با خوشحالی گفته بود‎:
‎"‎ببین خانوم! بچه داره از ما یاد می‌گیره‎!"‎
فردای آن روز، سارا به بازار رفت و یک سجاده‌ی کودکانه خرید. وقتی به خانه برگشت، آن را به علی داد و ‏گفت‎:
‎"‎این سجاده مخصوص خودته برای نماز خوندن‎."‎
علی با چشم‌های درخشان سجاده را گرفت، همان لحظه آن را پهن کرد و شروع به نماز خواندن کرد. محمود ‏هم با لبخند به علی و نازنین، دختر سه‌ساله‌شان، گفت‎:
‎"‎بیایید مسابقه بذاریم ببینیم کی زودتر وضو می‌گیره‎!"‎
بچه‌ها با شادی به سمت دستشویی دویدند. محمود با صبر و حوصله، مراحل وضو گرفتن را به آن‌ها نشان ‏داد. وقتی علی دست‌هایش را اشتباه شست، محمود به جای تذکر، گفت‎:
‎"‎آفرین! حالا بیا با هم درستش کنیم‎."‎
سارا متوجه شده بود که علی هنگام نمازهای طولانی بی‌حوصله می‌شود. یک روز به محمود پیشنهاد داد‎:
‎"‎شاید بهتر باشه وقتی بچه‌ها اطرافمون هستند، نماز رو کوتاه‌تر بخونیم‎."‎
از آن روز به بعد، محمود هنگام حضور بچه‌ها، مستحبات نماز را کمتر می‌خواند تا نماز سریع‌تر تمام شود و ‏حوصله‌ی بچه‌ها سر نرود‎.‎
یک عصر، نازنین که تازه شروع به حرف زدن کرده بود، وقتی دید بابا محمود برای نماز ایستاده، دست‌های ‏کوچکش را بالا برد و گفت‎:
‎"‎الله... اکبر‎..."‎
سارا که این صحنه را دید، سریع دوربین را برداشت و لحظه را ثبت کرد. بعد از نماز، نازنین را در آغوش ‏گرفت و گفت‎:
‎"‎چه دختر خوبی! خدا رو صدا زدی‎!"‎
همین تشویق ساده باعث شد نازنین هر روز این کار را تکرار کند‎.‎
امروز، مثل هر روز، محمود برای نماز عصر ایستاد. علی با سجاده‌ی کوچکش کنار او ایستاد و نازنین هم با ‏پتوی محبوبش، کنار برادرش نشست و سعی کرد حرکات او را تقلید کند‎.‎
سارا که از آشپزخانه این صحنه را می‌دید، با خود فکر کرد‎:
‎"‎تربیت دینی کودکان واقعاً سخت نیست. فقط باید صبور باشیم و با محبت باهاشون ارتباط برقرار کنیم‎."‎
محمود بعد از نماز به آشپزخانه آمد و گفت‎:
‎"‎دیدی چطور بچه‌ها کم‌کم دارن با نماز آشنا می‌شن؟ فقط باید اجازه بدیم خودشون علاقه نشون بدن‎."‎
سارا با لبخند تأیید کرد. حالا خوب می‌دانست که بهترین راه آموزش نماز به کودکان، نه اجبار و نه ‏سخت‌گیری، بلکه ایجاد فضایی طبیعی، صمیمی و پر از عشق است‎.‎

مرکز تخصصی نماز

دیدگاه ها (0 کاربر)
ارسال دیدگاه
سامانه آموزش مجازی
دانش پژوهان
قنوت نوجوان