■ حاكم(1)
اصطلاحى در فقه، حقوق و اصول به معانى گوناگون. حاكم در لغت به معانى قاضى، داور، فرمانروا، اجراكننده حكم و متصدى اداره یك ایالت یا بخش از جانب حكومت است (ابنفارس؛ ابناثیر؛ ابنمنظور؛ فیروزآبادى، ذیل واژه). كاربرد این كلمه در مناب
■ حجّت(1)
اصطلاحى در اصول فقه. معناى لغوى آن در عربى، وسیله پیروزى در هنگام مخاصمه (خلیلبن احمد، ذیل «حج»)، بیانگر صحت ادعاى یكى از طرفین منازعه (راغب اصفهانى، ذیل «حج») و برهان و دلیل (ابنمنظور، ذیل «حجج»)
■ حضانت
اصطلاحى در فقه و حقوق بهمعناى نگاهدارى، پرورش و تربیت كودكان. واژه عربى حضانت (با فتح یا كسر حاء)، از مادّه ح ض ن، به معناى حفظ و نگاهدارى كردن، در آغوش گرفتن و پرورش دادن است (ابنفارس؛ زَبیدى، ذیل «حضن»). حضانت در اصطلا
■ حقیقت شرعیه
اصطلاحى در اصول فقه، به معناى واژه وضع (حقیقت) شده در زمان پیامبر اسلام براى معنایى شرعى. در شرع اسلام، مانند دیگر شرایع، براى انتقال پیامها و مفاهیم به مخاطبان، از واژههاى متداول میان مردم استفاده شده و اغلبِ معناهایى نیز كه از این واژهه
■ حَبْوه
اصطلاحى در فقه امامى در باب ارث، به معناى قسمتى از تركه مرد متوفى كه به پسر بزرگ او اختصاص مییابد. حبوه در لغت به معناى مالى است كه بدون منّت و چشمداشتِ عوض بخشیده شود (ابنمنظور؛ فیروزآبادى؛ طریحى، ذیل «حبو») و در اصطلاح فقهى
■ حَجّ (1)
از مهمترین احكام عبادى و یكى از اركان اسلام، كه در ماه ذیحجه هر سال با مراسمى مخصوص و باشكوه در مكه برگزار میشود.
1) مباحث قرآنى و حدیثى و فقهى. معناى واژه عربىِ حَجّ یا حِجّ، دلیل و برهان آوردن و امرى مهم را قصد كردن،
■ حَجْر
از مباحث مهمِ فقه و حقوق درباره اسباب ممنوع شدن اشخاص از تصرفات مالى. واژه عربى حَجْر به معناى بازداشتن و احاطهكردن كسى است (ابنفارس؛ زمخشرى؛ فیروزآبادى، ذیل واژه) و در اصطلاح فقها به «ممنوع كردن كسى از تصرف در مال خود»
■ حِلف
از پيمانهاى رايج عربهاى جاهلى. حلف در لغت به معناى قَسَم و در اصطلاح به معناى عهد و پيمان است (خليلبن احمد؛ جوهرى؛ ابنمنظور؛ ذيل واژه).
حلفها و پيمانها در ساختار قبيلهاى جزيرةالعرب و در فقدان دولت مركزى، حدا
■ حِيَل شرعى
حِيَل شرعى، مبحثى در فقه، به معناى چارهجويى براى فراهم كردن زمينه حكم جديد شرعى، به قصد رهايى از مخمصهاى شرعى. واژه حِيَل، جمع حيله، از ريشه عربى ح و ل به معانى مختلف از جمله قدرت بر تصرف، توانايى، جودت نظر و زيركى است (رجوع کنید به ابنمنظور؛ ف